سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که از او چیزى خواسته‏اند تا وعده نداده آزاد است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :0
کل بازدید :2328
تعداد کل یاداشته ها : 4
103/2/10
7:19 ع

اه از پرونده چک کردن خسته شدم.پس کی ساعت 6 میشه.قرار بود ساعت شیش با الی یا همون الناز خودمون بریم بیرون.حالا مشخصات خود.من سارا بیست و سه ساله از تهران هستم.دختری شوخ و حاظرجواب و صد البته مغرور.خوشگل و قد بلند و تو دل برو ام.چشمای درشت عسلی با مژه های بلند.ابروهای کمی کشیده و پهن برداشته قهوه ای سوخته و موهای بلند لخت همرنگ ابروهام.دماغ قلمی و خدادادی عملی با لبای قلوه ای و گونه های بامزه.یه ویلای بزرگ که به جای حیاط باغ داره و دوبلکسه داریم.پایین هال و سالن پذیرایی و در ورودی که به باغ میخوره با سالن پذیرایی دو رو داریم و بالا حموم و دستشویی و کتابخونه و یه هال دیگه و پنج تا اتاق که یکی مال من یکی اتاق مامان بابا یکی اتاق دوم من به خاطر لباسای زیادم و یکی دیگه اتاق مهمون.اون یکی هم اتاق کار.کتابخونه مون خیلی بزرگه.پنجاه شصت متری میشه و پر از قفسه های کتابه همه جور کتاب داریم و پنج تا میز گرد که پشت هر کدوم دوتا صندلی گذاشتیم.من یه پلیسم و با بابام توی اداره اگاهی کار میکنیم من قسمت ماموریت های مخفی ام مثلا به صورت یک شهروند عادی میریم و جزو محموله و همکارانش میشیم و به نیروها خبر میدیم اوناهم میان و جلوی محموله رو میگیرن و همکاران رو دستگیر میکنن.معافقم امیر راد پسری جذاب و خوشتیپ و مغروره من سروان تمام و اون سرگرد تمامه.پرونده هارو برداشتم و چادرمو رو سرم مرتب کردم.رفتم جلوی در اتاق سرگرد.در زدم و رفتم تو.احترام گذاشتم و گفتم:سرگرد این ها پرونده های مشکل دار جدید هستن.رییس( بابام )گفتن بعد از اتمام کارتون به جلسه برید. سرگرد:ممنون.میتونی بری.احترام گذاشتم و رفتم بیرون.راستی یه چیزی رو بهتون نگفتم اونم اینکه من با وجدان و انصاف و انسانیت و همه اینا درگیری دارم.وجدان:جانم کسی منو صدا ززد؟ -اووففف باز این اومد. -خفه بابا. -برو گمشو بزار کارمو انجام بدم. -اصلا من رفتم افق.بابای. -بری دیگه بر نگردی. -همچنین.محل وجدانم نزاشتم و شروع به کار کردم.ستوان احمدی اومد تو و احترام گزاشت و گفت-یه خانوم توی سالن کارتون داره. -باشه میتونی بری.دوباره احترام گذاشت و رفت بیرون.احمدی یه دختر ریزه میزه با هفت کیلو ارایشه که همیشه کفش پاشنه بلند میپوشه و نمیتونه درست احترام بزاره.رفتم تو سالن دیدم الی داره با گوشی حرف میزنه. -اوکی عزیزم.نه فعلا نمیتونم.اره شاید عصر باهم بریم.به ساراهم میگم بیاد.باشه.مرسی بازم.قربانت.نه نه اونو که اصلا.سمیرا چی اونم میاد؟ زد زیر خنده و گفت:حواسم هست بابا.نوکی.خیله خب چقدر میحرفی.چته دیگه.خب..چی؟ نه بابا.حالا ببینم چی میشه.اه اه اونو نه.نچ من پس نمیاما.هیچم ناز نمیکنم اون باشه من نمیام.اه خیله خب.اوکی بابا بسه انقد ور نزن.بای.عه سارا توهم همه شو شنیدی؟  -فقط حرفای تو رو.میگم من جلسه دارم باید برم یه نیم ساعت منتظر بمون. -مشکلی نیست گلم راحت باش، -مرسی.سفارش میکنم پذیرایی اختصاصی کنن ازت. -نمیخواد بابا.برو دیر نشه فعلا. -فعلا.


اینم یکم از رمان فصل دو رو یکم باید بگذره بزارم امیدوارم خوشتون بیاد سعی میکنم فصل دو رو امروز بزارم البته سعی میکنم باید درک کنید که من از هر طرف برای این وبلاگ و رماناش تلاش میکنم این رمانه روهم خودم دارم مینویسم و خیلی سخته.در ضمن رمانایی که دانلود میکنم منبعشو میزارم.سعی میکنم بیشتر رمانایی که خودم مینویسمو بزارم اما اگه درخواست دارین بگین تا براتون بزارم.درمورد اندازه فونت رمانم نظر بدین اگه کوچیکه بگین.